آغاز دوران كشاورزي بود. انسانها كم كم توانايي شكارچي بودن را با توانايي كاشتن و آباد كردن جايگزين مي كردند. اما مشکلی وجود داشت و آن اینکه دهكده ها را يورش حيوانات وحشي چون گرگها و خرسها تهديد مي كرد.
انسانها انديشيدند:
ما به اين تكامل رسيديم كه بهترين كار آباداني است، اما گرگها و خرسها آباداني كردن را نمي دانند و مي خواهند به شكار ما بپردازند. ما دوست نداريم به دوران گذشته باز گرديم. پس بهتر است گروهي از ما مسئول امنيت دهكده شود وبقيه به كشاورزي بپردازند.
به اين ترتيب گروهي از مردان گرز بدست گرفتند و قرار شد كه ديگران (مردان داس بدست) قسمتي از درآمد و محصول كشاورزي خود را به مردان گرز بدست كه ديگر فرصت كشاورزي نداشتند بدهند, تا بتوانند زندگي خود و خانواده خود را تامين كنند.
مردان گرز بدست با خرسها و گرگها مي جنگيدند و رشادتها زيادي از خود نشان مي دادند. تا آنكه روزي فرارسيد كه خرسها و گرگها به اعماق جنگل كوچ كردند و ديگر به مناطق زندگي انسانها نزديك نشدند. مردم دهكده به جشن و پايكوبي براي پيروزي پرداختند.
بعد از روز پيروزي يكي از بزرگترين پارادوكس هاي تاريخ انسانها خودنمايي كرد.
1- ديگر تهديدی از سمت حيوانات وحشي وجود نداشت، و مردان داس بدست دليلي براي آنكه سهمي از محصول خود را به گرز بدستان بدهند نداشتند.
2- از طرفی, مردان گرز بدست به جنگيدن عادت كرده بودند , برايشان كشاورزي دشوار بود و توانايي كشاورزي را ديگر نداشتند, يا حداقل به خوبي مردان داس بدست نداشتند.
مردان گرز بدست همانند گذشته براي دريافت سهم خود از درامد ديگران رفتند، اما با پاسخ منفي روبرو شدند. آیا پس از آن همه جنگیدن و زخم برداشتن, آنها گرسنه می ماندند؟
نه! صبح روز بعد رييس مردان گرز بدست تاجي بر سر گذاشت و خود را سلطان ناميد و تمام كوچه هاي ده توسط مردان او اشغال شد. جارچيان فرياد زدند:
سلطان بر تخت نشست. سرپيچي از فرمان هاي او از دست دادن زمين کشاورزی را در پي خواهد داشت. همه بايد به سلطان خراج بدهند.
3-
مردان داس بدست به کشاورزی عادت کرده بودند, برایشان جنگیدن دشوار بود و توانایی شکار را دیگر نداشتند, یا حداقل به خوبی مردان گرز بدست نداشتند.
پس مردان داس بدست پذیرفتند که رعیت سلطان باشند و به این ترتیب نخستین سیستم ارباب-رعیتی بوجود آمد.
از آن پس, سلطان هر چند وقت یکبار, مردانش را به دشتهای اطراف ده می فرستاد و جارچیان فریاد می زدند که گرز به دستان به جنگ خرسها و گرگها رفتند. اما هیچکس هیچ خرس و گرگی را ندید و ترس مردم از دیدن گرز به دستان بیشتر از دیدن خرسها و گرگها بود.