براي يك موجود هوشمند در هوش مصنوعي سه بخش زير را مي توان در نظر گرفت. اين بخشها را با فرآيند تكاملي انسان مقايسه مي كنم.
- Learning (دوران اسطوره). عامل هوشمند در آغاز هيچ دريافتي از چگونگي محيط پيرامون خود ندارد. او از راه كنشگري با محيط به آموختن مي پردازد. در آغاز عامل هوشمند هنوز نتوانسته است خود را از محيط متمايز بداند و در مرحله ناخودآگاه زيست مي كند. انسان به عنوان شناسا با شناخته رابطه عاطفي- حسي دارد و نمي تواند شناخته را از خويش جدا بداند و انتزاعي بر آن بينديشد. جهان بصورت كثرت و روايي ديده مي شود تا اينكه عامل با طبقه بندي -clustering and classification - و يادگيري تقويتي مي تواند خود را از وهم و نگاه كثرت آلود رهايي بخشد. دوره يادگيري انساني دوران اسطوره است. در اين دوره انسان هنوز به خودآگاهي انديشيدن نپرداخته و درحال كنشگري با طبيعت قرار دارد.
- Thinking (دوران فلسفه). پس از آنكه عامل هوشمند محيط را شناخت؛ نياز به طراحي توانايي ديگر در آن ضرورت مي يابد تا بتواند نتايج آموخته هاي خود را استخراج كند. به اين توانايي Automatic Reasoning مي گويند. انسان نيز پس از آنكه به خودآگاهي رسيد وارد دوران فلسفي و انديشيدن انتزاعي شد. انسان به اين پندايش رسيد كه بتواند از جز به كل و از كل به جز حركت كند و برهان استقرا و استنتاج ارسطويي نمايان شد. دوره انديشيدن انسان درباره هستي را مي توان دوران فلسفه خواند كه بشر پس از دوره يادگيري (اسطوره) به آن پرداخت.
- Planning (دوران علم). عامل هوشمند بايد بتواند اهداف خود را در محيط با انجام برنامه ريزي برآورده كند. اين دوره را در انسان مي توان دوران علم دانست. تفاوتي كه علم با فلسفه دارد در آن است كه علم به نحوي به برنامه ريزي براي پيروزي بر نيروهاي طبيعت مي پردازد.